خواندنی‌های جالب راجع به همه چیز

سلام، البته من کوچکتر از اونی هستم که بخواهم کسی را نصیحت کنم برای همین یک پیشنهاد دارم برای اونایی که خیلی مادراشون را دوست دارن و اونهایی که مادراشون را اذیت می‌کنند

من خودم از اون دسته آدمهایی بودم که خیلی به حرف پدر و مادرم گوش نمی‌دادم و می‌تونم به جرأت بگم حتی اذیتشون هم می‌کردم اما یک روزی برای انجام کاری مجبور شدم برای مدت چند ما از پدر و مادرم دور بشم و به شهر دیگری برم.

خب وقتی آدم توی یک شهر غریب می‌ره تازه می‌فهمه که خانه و خانواده یعنی چی و از همه مهمتر می‌فهمه که پدر و مادر یعنی چی. بگذریم خیلی سرتون را درد نیارم، وقتی که مدت چند ماه از پدر و مادرم دور بودم احساس کردم که خیلی بهشون وابسطه هستم و دلم براشون تنگ می‌شه اما به خاطر کارهای زیادی که داشتم فرصت نمی‌کردم که به دیدن پدر و مادرم برم. تا اینکه یک روز به گوشیم زنگ زدن و گفتن که مادرت توی بستر بیماری هست و خیلی خیلی بیماره. بچه‌ها باور نمی‌کنید که به چه سرعتی خودم را به بالای سر مادرم رسوندم و اونجا بود که فهمیدم که چقدر مهر مادری قوی و قدتمند هست. اما از اون روز یک درس بزرگی گرفتم و همیشه این مطلب را در ذهن خودم دارم و فراموش نمی‌کنم.

اون هم اینکه همیشه پیش خودمون این فکر را بکنیم و این سوال را همیشه از خودمون بپرسیم که اگر این دفعه آخری باشه که مادرم را می‌بینم چیکار می‌کردم؟

واقعا کسی به این فکر کرده؟ واقعاً اگر دفعه آخری بود که مادرامون را می‌دیدم چیکار می‌کردیم؟ بازم کارهایی می‌کردیم که اونها حتی یک نوک سوزن از ما ناراضی باشند؟ آیا فقط وقتی می‌دیدمشون باهاشون سلام و علیک می‌کردیم یا اینکه به پاشون می‌افتادیم و پاشون را می‌بوسیدیم؟

چه اونهایی که محبت می‌کنند به پدر و مادراشون و چه کسانی که اونها را اذیت می‌کنند این سوال را از خودشون بپرسن؟ مطمئن باشید که خیلی توی رفتارتون تأثیر خوبی می گذاره

و فراموش نکنیم که بهشت زیر پای مادرامون هست. امیدوارم که اگر تأثیری روتون داشت ما رو هم دعا کنید. به امید دیدار.



[ یکشنبه 90/3/1 ] [ 4:6 عصر ] [ هادی گرافبک ]

نظر